بخاطر عشقم
عشق و عاشقي
دلم گــرفته تر از لحظه های بارانی است ومتن خیس غزل هم هوای بارانی است به چشم بسته بگوییـــدچتـر غـــــم واکن که در حـــوالی دل رد پای بارانی است دوباره نعره بزن آســــمان دوباره ببــــار هوای ابری چشــمم هوای بارانی است چــه روزگار غریبــــی,من و گلایـــه و اشک خدای غربت من هم خدای بارانی است دلــم برای یــوسفم اینجا گرفته کاری کن که قحط مصــر دلـم,ماجــرای بارانی است مرا به سعی دو چشمان اشک مهمان کن کجای مـــروه چنین باصفــای بارانی است پس ازتو ناحیه ی چشم های من ابری است و سـرزمین دلـــم ,استــــــوای بارانی است بیا به لحظه ی تنهایی ام سرک کش,عشــــق عید اونایی که فکر میکنن تنهان چون اونی که باید باشه... ولی نیست
که بگه عیدت مبارک عزیزم.. مبارک باشه عید اونایی که دارن به قاب عکس هایی نگاه میکنن که صاحب عکسش پیششون نیست هم مبارک باشه دعا میکنم همه کسانی که همدیگر را دوست دارند و از هم دور هستند یک روز با هم کنار سفره هفت سین بشینن...... آمـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــیــــــــــــــــــــــــــــــــــن
براي ان عاشق بي دل مي نويسم كه حرمت اشكهايم را ندانست
سکوت کوچه های تار جانم، گریه می خواهد تمام بند بند استخوانم گریه می خواهد بیا ای ابر باران زا، میان شعرهای من که بغض آشنای ابر گریه می خواهد بهاری کن مرا جانا، که من پابند پاییزیم و آهنگ غزلهای جوانم گریه می خواهد چنان دق کرده احساسم میان شعر تنهایی که حتی گریه های بی امانم، گریه می خواهد...
از اون لحظه های باهم میخوام بنویسم از گذشته ها از روزهای از یاد رفته ها اون روزا دلم هوای عاشقی داشت اون روزا هوای خوب دلبستگی داشت روزای خوب با هم بودنمون روزهای خوب دل سپردنمون دیدن تو شده بود برام عادت چشات نمی ذاشت یه لحظه راحت هر روزم میگذشت به خوبی هیشکی نبود مثل تو به این خوبی فقط یاد تو اروم قلبم بود صدای تو دایم تو گوشم بود فکر بی تو موندن عذاب میداد فکر تنها شدن روزهای بدو نشانم میداد از اون چیزی که ترسیدم اومد سراغم تو رفتی از پیشم تنها شدم با راهم رفتی و با رفتنت همه ارزوهام مرد دلدارم رفتو دل به دل دیگه سپرد حالا تنهام بدون هیچ امیدو ارزویی رفتی ای که همه عمرو ارزویی هنوزم تنگه دلم برات هنوزم تنگه واسه اون نگات دیگه روزام میگذره بی ثمر دیگه نمونده از شادیام اثر دلم واسه اون روزا تنگه واسه اون که دلش از سنگه میگفت میمونه تا ابد پیشم حالا ازم میپرسه من کیشم؟ میگفت ما نمیتونیم دل بکنیم نمیتونیم قید همو بزنیم ساده بودم تو زندگی باختم از رو سادگی ازش یه بت ساختم حالا دیگه باید سر کنم تنها حالا دیگه اون نیست شدم تنها دلم درگیر این حس بود که میمونه پیشم رفتو حالا من اینجا بیگانه با خویشم یاد اون روزا دلمو اتیش میزنه عاشق بودن دل اتیش میزنه دل شکسته مینویسه همیشه زندگی دیگه بی اون نمیشه.... چه كسي خواهد ديد مردنم را بي تو؟ بي تو مردم،مردم! گاه مي انديشم خبر مرگ مرا با تو چه كسي ميگويد؟ آن زمان كه خبر مرگ مرا مي شنوي روي تو كاشكي مي ديدم! شانه زدنت را بي قيد و تكان دادن دستت كه مهم نيست زياد! و تكان دادن سر را كه عجيب! عاقبت مرد؟ افسوس... كاشكي مي ديدم من به خود مي گويم چه كسي باور كرد جنگل جان مرا آتش عشق تو خاكستر كرد!!! بی وفا..... چه کردی با من؟... میخواهم بنویسم... اما از چه ؟ از کی ؟ و برای چی؟... وجود ملتهبم در انتظار گذشت لحظه هاست... اما برای شنیدن چه کلامی؟... می خواهم بنویسم... از تو.... از این نیامدن و قصد رفتن کردنت.... می خواهم بنویسم اما دستهایم می لرزد... چه کردی با من؟... چه خواستم ز تو که دریغ میکنی؟ چه خواستی که نکردم؟... غم نبودنت به جانم نیشتر میزند ... اما درمانی نیست که به مقابلش روم... آخر تو تنها امید بودی ... تنها دعای شبانه ام دلم را سپردم به بنگاه دنیا و هی آگهی دادم اینجا و آنجا و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت و هی این و آن سرسری آمد و رفت اتاق دلم را تماشا نکرد دلم قفل بود کسی قفل قلب مرا وا نکرد چرا این اتاق پر از دود و آه است یکی گفت: چه دیوارهایش سیاه است یکی گفت: چرا نور اینجا کم است و آن دیگری گفت: و انگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری و من تازه آن وقت گفتم: خدایا تو قلب مرا می خری ؟ خدا آمد و توی قلبم نشست و در را به روی همه پشت خود بست همین قلبی که در اعماق آن صداقت و یکرنگی است
روی دیواره های سرخ رنگ آن تنها نام مقدس تو حک شده است . می تپد برای تو ، شکسته است بدون تو ، دلتنگ است از دوری تو ، خوشبخت است در کنار تو ، تنهای تنهاست به عشق تو. صدای قلبم را بشنو ، صدایی که از اعماقش میتوانی نام مقدست را بشنوی. هر تپش از این قلب عاشقم ، تنها به امید بودن تو در قلبم است . این قلب را نا امید نکن که تنها امیدش تویی . این قلب را نشکن که تنها عشقـــ ش تویی..........
چرا بی قرار بمانم چرا امشب را به شوق دیدنت بیدار بمانم!
یاد آن لحظه ها حسرت آن روزها ، نگاه به خاکستر شدن خاطره ها
، چه کنم در دل یاد تو را !
با اینکه رفته ای ، اما تا ابد با منی ،
نه آنگونه که در کنارم باشی و مرا شاد کنی ،
اینگونه که با یادت قلبم را میسوزانی !
شاید امروز آن روز عاشقانه نیست ،
از نگاه این آسمان ابری پیداست
که امشب هم ستاره ای در آسمان نیست !
دلتنگی ها و آن چشم انتظاری ها
، دوستت دارم ها و آن درد دلها ،
آن شور و شوق عشق چه معنایی داشت
برای منی که اینک عشق را نمیبینم !
این سرگذشت من است
و سرنوشت این قلب ، قلبی که آنقدر برای تو میتپید
که هوای زندگی ام را زیر و رو میکرد !
و اینجا که نشسته ام
، هوای دلم آنقدر گرفته که شاید قلبم از تپش بیفتد!
نه
این را تکرار میکنم که بی وفایی
، نه همه جا فریاد میزنم که تو پر از
گناهی
، تو باعث آمدن غمهایی
، تو رفتی و من مانده ام و تنهایی!
خواستم با تو پرواز کنم
، نه اینکه با بالی شکسته پرواز تو را تماشا کنم !
خواستم با تو عاشقانه زندگی کنم
، نه اینکه با تنهایی این روزهای سرد را لحظه شماری کنم!
خواستم عشقم را به تو ثابت کنم
، نه اینکه اینجا بخواهم همه چیز را فراموش کنم!
و امشب و دیروزی که گذشت
یکی از آن لحظه هایی بوده که بی تو گذشت
، گرچه میگذرد این لحظه ها
، چه سخت تحمل میکند دلم نبودت را.... !
براي ان مينويسم كه معناي انتظار را ندانست،
چه روزها و شبهايي كه به يادش سپري كردم
براي ان مينويسم كه روزي دلش مهربان بود
مي نويسم تا بداند دل شكستن هنر نيست
نه دگر نگاهم را برايش هديه ميكنم ، نه دگر دم از فاصله ها ميزنم
و نه با شعرهايم دلتنگي ها را فرياد مي زنم
مي نويسم شايد نامهرباني هايش را باور كند...
میخوام بنویسم از خاطراتم
ولی هیچ کس واقعا
یکی گفت:
و فردای آن روز
Power By:
LoxBlog.Com |