بخاطر عشقم
عشق و عاشقي
دلم را سپردم به بنگاه دنیا و هی آگهی دادم اینجا و آنجا و هر روز برای دلم مشتری آمد و رفت و هی این و آن سرسری آمد و رفت اتاق دلم را تماشا نکرد دلم قفل بود کسی قفل قلب مرا وا نکرد چرا این اتاق پر از دود و آه است یکی گفت: چه دیوارهایش سیاه است یکی گفت: چرا نور اینجا کم است و آن دیگری گفت: و انگار هر آجرش فقط از غم و غصه و ماتم است و رفتند و بعدش دلم ماند بی مشتری و من تازه آن وقت گفتم: خدایا تو قلب مرا می خری ؟ خدا آمد و توی قلبم نشست و در را به روی همه پشت خود بست
نظرات شما عزیزان:
ولی هیچ کس واقعا
یکی گفت:
و فردای آن روز
Power By:
LoxBlog.Com |